شهید محمد حسین شجری

معاون اطلاعات و عملیات گردان های عاشوراء

شهید محمد حسین شجری

معاون اطلاعات و عملیات گردان های عاشوراء

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کتاب «میم.ح» روایتی از زندگی سردار شهید محمدحسین شجری میباشد. این کتاب، بیانگر خاطرات و داستانهایی است که از زبان برادران، خواهران و همچنین همرزمان و دوستان این شهید به رشته تحریر درآمده است.

در کتاب پیشرو سعی شده است تا با بیان خاطراتی از شهید شجری از زبان خانواده و همراهان ایشان، بیشتر با شخصیت این شهید بزرگوار آشنا شویم؛ شهیدی که نور وجودی اش را می توان در وصیتنامه ی سراسر اخلاصش به خوبی مشاهده کرد. نوری که دوستانش بارها از آن سخن گفته اند.

این کتاب توسط گروه فرهنگی رسانه ای حضورمدیا و با همکاری خانواده شهید به رشته تحریر درآمده است.

  • شهید محمد حسین شجری
  • ۱
  • ۰

جوان با غیرت

زمــان قبــل از انقـلـاب وقتــی بــرای راهپیمایــی می رفتیــم، گاهــی جلــوی صــف خانم هــا و آقایــان او را می دیــدم. چــون در یــک محلــه زندگــی می کردیــم، شــهید را می شــناختم. خیلــی جــوان بــا غیــرت و بــا ایمــان و بــا   تقوایــی بــود.  موقــع راهپیمایــی کــه می شــد، جوان هــای انقابــی دست به دســت هــم می دادنــد و جلــوی صــف خانم هــا و آقایــان را می گرفتنــد کــه خانم هــا و  آقایــان قاطــی نشــوند. یک بــار کــه بــه راهپیمایــی رفتــه بــودم، در راه برگشــت تیر انــدازی شــد.  دیــدم کــه ایــن جــوان جلــوی همــه ی خانم هــا را گرفــت کــه بــا آقایــان قاطــی نشــوند. بعــد همــه را راهنمایــی کــرد کــه داخــل کوچه هــا برویــد. همــه مــا بــه داخــل کوچه هــا رفتیــم تــا وضعیــت عــادی شــد و بعــد بــه خانه هایمــان رفتیــم. خیلــی جــوان با غیــرت و با تقوایــی بــود.

خانم ز.صفاریان (همسر برادر شهید)

برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا

  • شهید محمد حسین شجری
  • ۱
  • ۰

رادیو

قبــل از انقـلـاب بــود و مــن رادیــو را روشــن کــرده بــودم کــه وارد اتــاق شــد. رادیــو را خامــوش کــرد و گفــت: «ایــن موســیقی حرامــه، این هــا رو گــوش نکــن.» خیلــی باحیــا و مقیــد بــود. چشــم از زمیــن برنمی داشــت. ســرش را بلنــد نمی کــرد تا بــه نامحــرم اصـلـا نــگاه نکنــد و بــا نامحــرم صحبتــی نداشــته باشــد. روی حجــاب خیلــی تأکیــد داشــت. کوچک تــر کــه بــودم، وقتــی روســری ام را درمــی آوردم، می گفــت: «بــرو روســری و چــادرت رو ســر کــن.»

خانم ز. شجری (خواهر شهید)

برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا

  • شهید محمد حسین شجری
  • ۱
  • ۰

این کار درست نیست

 علیرضا، برادر کوچکم، شیرخوار بود. مادرم گفت: «لباس های علیرضا را عوض کن.» من ناراحت شدم و گفتم: «تازه از مدرسه اومدم، خسته و گرسنه ام.» محمدحســین کــه حرف هایــم را شــنیده بــود، شــب بــه مــن گفــت: «ایــن کتــاب رو بگیــر.» نــگاه کــردم دیــدم کتــاب معــاد شــهید دســتغیب اســت. رو بــه مــن کــرد و گفــت: «ایــن کتــاب رو بخــون و هیچ وقــت این طــور بــا مــادرت برخــورد نکــن، ایــن کار درســت نیســت، آدم بــا پــدر و مــادر خــودش بایــد درســت و بــا احتــرام رفتــار کنــه.»

خانم  الف. شجری (خواهر شهید)

برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا

  • شهید محمد حسین شجری
  • ۱
  • ۰

شیشه شکسته

در ســنین کــودک و نوجوانــی خیلــی بــا هــم بودیــم و در محلــه بــازی میکردیم. مثلا یکــی از بازی هــای آن ایــام هفت ســنگ بــود.یــادم اســت کــه گربــه ای در حیــاط خانــه ی مــا آمــد و مــا تعقیبــش کردیــم و از ایــن باطری هایــی کــه قدیــم بــود و در رادیــو می گذاشــتند و الان هــم اســتفاده می شــود را برداشــتم کــه بــه گربــه بزنــم.  امــا باطــری بــه شیشــه ی اتــاق خــورد و شیشــه ی اتــاق شکســت. پدرمــان متوجــه شــد. می ترســیدم؛ چــون شیشــه  شکســته  بــود و هــوا هــم ســرد بــود. آن روزهــا گاز هــم نبــود و بــرای اینکــه از زیــر کتــک بابــا فــرار کنــم، گــردن داداش انداختــم و گفتــم: «محمدحســین شیشــه اتــاق رو شکســته.»

امیرحسین شجری(برادر شهید)

برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا

  • شهید محمد حسین شجری
  • ۱
  • ۰

سر به راه

 یک بــار هــم نشــد حرفــی بزنــد کــه ناراحت کننــده باشــد. هیــچ موقــع پاهایــش را جلــوی بزرگ تــر دراز نمی کــرد. یک بــار هــم نشــد کــه مــادرم بگوید «درسِــت رو بخــون.» یــا بگویــد: «بلنــد شــو نمــازت رو بخــون.» همیشــه نمازهایــش را ســر وقــت می خوانــد و همیشــه برنامــه رفتــن بــه مســجدش را داشــت و خیلــی دلســوز و مهربــان بــود. از مدرســه می آمــد، خــودش جوراب هایــش را می شســت و یکبــار هــم نگذاشــت کــه مادرمــان آنهــا را بشــوید. بــه مــا ســفارش می کــرد کــه بایــد بــه مــادر احتــرام گذاشــت. فوق العــاده ســربه راه بــود.

خانم ز. شجری (خواهر شهید)

برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا

  • شهید محمد حسین شجری