زمــان قبــل از انقـلـاب وقتــی بــرای راهپیمایــی می رفتیــم، گاهــی جلــوی صــف خانم هــا و آقایــان او را می دیــدم. چــون در یــک محلــه زندگــی می کردیــم، شــهید را می شــناختم. خیلــی جــوان بــا غیــرت و بــا ایمــان و بــا تقوایــی بــود. موقــع راهپیمایــی کــه می شــد، جوان هــای انقابــی دست به دســت هــم می دادنــد و جلــوی صــف خانم هــا و آقایــان را می گرفتنــد کــه خانم هــا و آقایــان قاطــی نشــوند. یک بــار کــه بــه راهپیمایــی رفتــه بــودم، در راه برگشــت تیر انــدازی شــد. دیــدم کــه ایــن جــوان جلــوی همــه ی خانم هــا را گرفــت کــه بــا آقایــان قاطــی نشــوند. بعــد همــه را راهنمایــی کــرد کــه داخــل کوچه هــا برویــد. همــه مــا بــه داخــل کوچه هــا رفتیــم تــا وضعیــت عــادی شــد و بعــد بــه خانه هایمــان رفتیــم. خیلــی جــوان با غیــرت و با تقوایــی بــود.
خانم ز.صفاریان (همسر برادر شهید)
برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا
- ۰۱/۰۵/۲۶