قبــل از انقـلـاب بــود و مــن رادیــو را روشــن کــرده بــودم کــه وارد اتــاق شــد. رادیــو را خامــوش کــرد و گفــت: «ایــن موســیقی حرامــه، این هــا رو گــوش نکــن.» خیلــی باحیــا و مقیــد بــود. چشــم از زمیــن برنمی داشــت. ســرش را بلنــد نمی کــرد تا بــه نامحــرم اصـلـا نــگاه نکنــد و بــا نامحــرم صحبتــی نداشــته باشــد. روی حجــاب خیلــی تأکیــد داشــت. کوچک تــر کــه بــودم، وقتــی روســری ام را درمــی آوردم، می گفــت: «بــرو روســری و چــادرت رو ســر کــن.»
خانم ز. شجری (خواهر شهید)
برگرفته از کتاب میم.ح-شهید محمد حسین شجری
تهیه شده در گروه فرهنگی هنری حضور مدیا
- ۰۱/۰۵/۲۶